حکایت خواستگاری
حکایت خواستگاری
حکایت خواستگاری
حکایت خواستگاری
حکایت خواستگاری
حکایت خواستگاری

حکایت خواستگاری

پسری با اخلاق و نیک‌سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری رفت.

پدر دختر گفت:

تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، من به تو دختر نمی‌دهم!

مدتی بعد، پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر رفت.

پدر دختر با ازدواج موافقت کرد و در مورد اخلاق پسر گفت:

ان‌شاءالله خدا او را هدایت می‌کند!

دختر در جواب پدرش گفت:

پدرجان! مگر خدایی که هدایت می‌کند، با خدایی که روزی می‌دهد، فرق دارد؟

عکس نوشته ماون
ما را در اینستاگرام دنبال کنید

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!